139
دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند
ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم
138
نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم
137
آسودگی کنج قفس کرد تلافی
یک چند اگر زحمت پرواز کشیدیم
136
حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان
میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم
135
هر تلخیی که قسمت ما کرده است چرخ
می نام کردهایم و به ساغر فکندهایم
134
دست ماگیر ای سبک جولان، که چون نقش قدم
خاک بر سر، دست بر دل، خار در پا ماندهایم
133
نیستیم از جلوهٔ باران رحمت ناامید
تخم خشکی در زمین انتظار افشاندهایم
132
نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک
ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
131
باور که میکند، که درین بحر چون حباب
سر دادهایم و زندگی از سر گرفتهایم
130
فریب مهربانی خوردم از گردون، ندانستم
که در دل بشکند خاری که بیرون آرد از پایم
129
شود جهان لب پرخندهای، اگر مردم
کنند دست یکی در گره گشایی هم
128
زنده میسوزد برای مرده در هندوستان
دل نمیسوزد درین کشور عزیزان را به هم
127
دردها کم شود از گفتن و دردی که مراست
از تهی کردن دل میشود افزون، چه کنم؟
126
چگونه پیش رخ نازک تو آه کنم؟
دلم نمی اید این صفحه را سیاه کنم
125
گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش
پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟
124
از جور روزگار ندارم شکایتی
این گرگ را به قیمت یوسف خریدهام
123
مرد مصاف در همه جا یافت میشود
در هیچ عرصه مرد تحمل ندیدهام
122
بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا
که من این بار به امید تو برداشتهام
121
حاصل این مزرع ویران بجز تشویش نیست
از خراج آسودگی خواهی، به سلطانش گذار
120
نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست
وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
119
جان قدسی در تن خاکی دو روزی بیش نیست
موج دریادیده در ساحل نمیگیرد قرار
118
بغیر عشق که از کار برده دست و دلم
نمیرود دل و دستم به هیچ کاردگر
117
فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب
از بس که تند میگذرد جویبار عمر
116
روزی که آه من به هواداری تو خاست
در خواب ناز بود نسیم سحر هنوز
115
در دیار ما که جان از بهر مردن میدهند
آرزوی عمر جاویدان ندارد هیچ کس
نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت
114
هر طفل نی سوار کند تازیانهاش
113
بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود
آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش
112
ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان
آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش
111
صحبت ناجنس، آتش را به فریاد آورد
آب در روغن چو باشد، میکند شیون چراغ
107
گر چه افسانه بود باعث شیرینی خواب
خواب ما سوخت ز شیرینی افسانهٔ عشق
108
همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
109
هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست
هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام
110
انتخاب و گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
5شنبه 27 دی 1397
ابوالقاسم کریمی..._
به نام خداوند رحمتگر مهربان
_
_بقره_
و چون به آنان گفته شود در زمين فساد مكنيد مى گويند ما خود اصلاحگريم (۱۱
بهوش باشيد كه آنان فسادگرانند ليكن نمى فهمند (۱۲
و چون به آنان گفته شود همان گونه كه مردم ايمان آوردند شما هم ايمان بياوريد مى گويند آيا همان گونه كه كم خردان ايمان آورده اند ايمان بياوريم هشدار كه آنان همان كمخردانند ولى نمى دانند (۱۳
و چون با كسانى كه ايمان آورده اند برخورد كنند مى گويند ايمان آورديم و چون با شيطانهاى خود خلوت كنند مى گويند در حقيقت ما با شماييم ما فقط [آنان را] ريشخند مى كنيم (۱۴
همين كسانند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت خريدند در نتيجه داد و ستدشان سود[ى به بار] نياورد و هدايت يافته نبودند (۱۶
و حق را به باطل درنياميزيد و حقيقت را با آنكه خود میدانید كتمان نكنيد (۴۲
از شكيبايى و نماز يارى جوييد و به راستى اين [كار] گران است مگر بر فروتنان (۴۵
همان كسانى كه مى دانند با پروردگار خود ديدار خواهند كرد و به سوى او باز خواهند گشت (۴۶
آرى كسى كه بدى به دست آورد و گناهش او را در ميان گيرد پس چنين كسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود (۸۱
.....همين شما هستيد كه يكديگر را مى كشيد و گروهى از خودتان را از ديارشان بيرون مى رانيد و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به يكديگر كمك مى كنيد.......(85
پس مرا ياد كنيد [تا] شما را ياد كنم و شكرانه ام را به جاى آريد و با من ناسپاسى نكنيد (۱۵۲
و قطعا شما را به چيزى از [قبيل] ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى آزماييم و مژده ده شكيبايان را (۱۵۵
كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم (156
نيكوكارى آن نيست كه روى خود را به سوى مشرق و [يا] مغرب بگردانيد بلكه نيكى آن است كه كسى به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب [آسمانى] و پيامبران ايمان آورد و مال [خود] را با وجود دوست داشتنش به خويشاوندان و يتيمان و بينوايان و در راهماندگان و گدايان و در [راه آزاد كردن] بندگان بدهد و نماز را برپاى دارد و زكات را بدهد و آنان كه چون عهد بندند به عهد خود وفادارانند و در سختى و زيان و به هنگام جنگ شكيبايانند آنانند كسانى كه راست گفته اند و آنان همان پرهيزگارانند (۱۷۷
و هرگاه بندگان من از تو در باره من بپرسند [بگو] من نزديكم و دعاى دعاكننده را به هنگامى كه مرا بخواند اجابت مى كنم پس [آنان] بايد فرمان مرا گردن نهند و به من ايمان آورند باشد كه راه يابند (۱۸۶
و در راه خدا انفاق كنيد و خود را با دست خود به هلاكت ميفكنيد و نيكى كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد (۱۹۵
از تو مى پرسند چه چيزى انفاق كنند [و به چه كسى بدهند] بگو هر مالى انفاق كنيد به پدر و مادر و نزديكان و يتيمان و مسكينان و به در راهمانده تعلق دارد و هر گونه نيكى كنيد البته خدا به آن داناست (۲۱۵
كيست آن كس كه به [بندگان] خدا وام نيكويى دهد تا [خدا] آن را براى او چند برابر بيفزايد و خداست كه [در معيشت بندگان] تنگى و گشايش پديد مى آورد و به سوى او بازگردانده مى شويد (۲۴۵
در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه بخوبى آشكار شده است پس هر كس به طاغوت كفر ورزد و به خدا ايمان آورد به يقين به دستاويزى استوار كه آن را گسستن نيست چنگ زده است و خداوند شنواى داناست (۲۵۶
مَثَل (صدقات) كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند همانند دانه اى است كه هفت خوشه بروياند كه در هر خوشه اى صد دانه باشد؛ و خداوند براى هر كس كه بخواهد (آن را) چند برابر مى كند، و خداوند گشايشگر داناست. (۲۶۱
كسانى كه اموال خود را در راه خدا انفاق مى كنند، سپس در پى آنچه انفاق كرده اند، منّت و آزارى روا نمى دارند، پاداش آنان برايشان نزد پروردگارشان (محفوظ) است، و بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند. (۲۶۲
گفتارى پسنديده (در برابر نيازمندان) و گذشت (از اصرار و تندىِ آنان) بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال آن باشد، و خداوند بى نياز بردبار است. (۲۶۳
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، صدقه هاى خود را با منّت و آزار، باطل مكنيد، مانند كسى كه مالش را براى خودنمايى به مردم، انفاق مى كند و به خدا و روز بازپسين ايمان ندارد. پس مَثَل او همچون مَثَل سنگ خارايى است كه بر روى آن، خاكى (نشسته) است، و رگبارى به آن رسيده و آن (سنگ) را سخت و صاف بر جاى نهاده است. آنان (=رياكاران) نيز از آنچه به دست آورده اند، بهره اى نمى برند؛ و خداوند، گروه كافران را هدايت نمى كند. (۲۶۴
شيطان شما را از تهيدستى بيم مى دهد و شما را به زشتى وامى دارد؛ و(لى) خداوند از جانب خود به شما وعده آمرزش و بخشش مى دهد، و خداوند گشايشگر داناست. (۲۶۸
اگر صدقه ها را آشكار كنيد، اين، كار خوبى است، و اگر آن را پنهان داريد و به مستمندان بدهيد، اين براى شما بهتر است؛ و بخشى از گناهانتان را مى زدايد، و خداوند به آنچه انجام مى دهيد آگاه است. (۲۷۱
كسانى كه ربا مى خورند، (از گور) برنمى خيزند مگر مانند برخاستن كسى كه شيطان بر اثر تماس، آشفته سرش كرده است. اين بدان سبب است كه آنان گفتند: (داد و ستد صرفاً مانند رباست.) و حال آنكه خدا داد و ستد را حلال، و ربا را حرام گردانيده است. پس، هر كس، اندرزى از جانب پروردگارش بدو رسيد، و (از رباخوارى) باز ايستاد، آنچه گذشته، از آنِ اوست، و كارش به خدا واگذار مى شود، و كسانى كه (به رباخوارى) باز گردند، آنان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود. (۲۷۵
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا پروا كنيد؛ و اگر مؤمنيد، آنچه از ربا باقى مانده است واگذاريد. (۲۷۸
اگر (چنين) نكرديد، بدانيد به جنگ با خدا و فرستاده وى، برخاسته ايد؛ و اگر توبه كنيد، سرمايه هاى شما از خودتان است. نه ستم مى كنيد و نه ستم مى بينيد. (۲۷۹
خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايى اش تكليف نمى كند. آنچه (از خوبى) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى) به دست آورده به زيان اوست. (286
.
.
.
گردآوری:ابوالقاسم کریمی
25 اردیبهشت 1396
ابوالقاسم کریمی...ستايش خداوند گران سنگ ترين چيز است، و برترين گنجى است كه ارزش ذخيره شدن دارد.
خدا پيامبر اسلام را زمانى فرستاد كه مردم در فتنه ها گرفتار شده، رشته هاى دين پاره شده و ستون هاى ايمان و يقين ناپايدار بود. در اصول دين اختلاف داشته، و امور مردم پراكنده بود، راه رهايى دشوار و پناهگاهى وجود نداشت، چراغ هدايت بى نور، و كور دلى همگان را فرا گرفته بود. خداى رحمان معصيت مى شد و شيطان يارى مى گرديد، ايمان بدون ياور مانده و ستون هاى آن ويران گرديده و نشانه هاى آن انكار شده، راه هاى آن ويران و جاده هاى آن كهنه و فراموش گرديده بود. مردم جاهلى شيطان را اطاعت مى كردند و به راه هاى او مى رفتند و در آبشخور شيطان سيراب مى شدند. با دست مردم جاهليت، نشانه هاى شيطان، آشكار و پرچم او بر افراشته گرديد. فتنه ها، مردم را لگد مال كرده و با سم هاى محكم خود نابودشان كرده و پا بر جا ايستاده بود. امّا مردم حيران و سرگردان، بى خبر و فريب خورده، در كنار بهترين خانه (كعبه) و بدترين همسايگان (بت پرستان) زندگى مى كردند. خواب آنها بيدارى، و سرمه چشم آنها اشك بود، در سرزمينى كه دانشمند آن لب فرو بسته و جاهل گرامى بود...........((خدایا خودت به دادمون برس))
اى مردم، امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات درهم بشكنيد، و از راه اختلاف و پراكندگى بپرهيزيد، و تاج هاى فخر و برترى جويى را بر زمين نهيد، رستگار شد آن كس كه با ياران به پاخاست، يا كناره گيرى نمود و مردم را آسوده گذاشت
اگر كوه ها از جاى كنده شوند تو ثابت و استوار باش
دين شما دو رويى، و آب آشاميدنى شما شور و ناگوار است. كسى كه ميان شما زندگى كند به كيفر گناهش گرفتار مى شود، و آن كس كه از شما دورى گزيند مشمول آمرزش پروردگار مى گردد
به خدا سوگند، بيت المال تاراج شده را هر كجا كه بيابم به صاحبان اصلى آن باز مى گردانم، گر چه با آن ازدواج كرده، يا كنيزانى خريده باشند، زيرا در عدالت گشايش براى عموم است، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد، تحمّل ستم براى او سخت تر است
حقّ و باطل هميشه در پيكارند، و براى هر كدام طرفدارانى است، اگر باطل پيروز شود، جاى شگفتى نيست، از دير باز چنين بوده، و اگر طرفداران حق اندكند، چه بسا روزى فراوان گردند و پيروز شوند، امّا كمتر اتّفاق مى افتد كه چيز رفته باز گردد
دشمن ترين آفريده ها نزد خدا دو نفرند: مردى كه خدا او را به حال خود گذاشته، و از راه راست دور افتاده است، دل او شيفته بدعت است و مردم را گمراه كرده، به فتنه انگيزى مى كشاند و راه رستگارى گذشتگان را گم كرده و طرفداران خود و آيندگان را گمراه ساخته است. بار گناه ديگران را بر دوش كشيده و گرفتار زشتى هاى خود نيز مى باشد. و مردى كه مجهولاتى به هم بافته، و در ميان انسان هاى نادان امّت، جايگاهى پيدا كرده است، در تاريكى هاى فتنه فرو رفته، و از مشاهده صلح و صفا كور است. آدم نماها او را عالم ناميدند كه نيست، چيزى را بسيار جمع آورى مى كند كه اندك آن به از بسيار است، تا آن كه از آب گنديده سيراب شود، و دانش و اطّلاعات بيهوده فراهم آورد
در ميان مردم، با نام قاضى به داورى مى نشيند، و حلّ مشكلات ديگرى را به عهده مى گيرد، پس اگر مشكلى پيش آيد، با حرف هاى پوچ و تو خالى و رأى و نظر دروغين، آماده رفع آن مى شود. سپس اظهارات پوچ خود را باور مى كند، عنكبوتى را مى ماند كه در شبهات و بافته هاى تار خود چسبيده، نمى داند كه درست حكم كرده يا بر خطاست اگر بر صواب باشد مى ترسد كه خطا كرده، و اگر بر خطاست، اميد دارد كه رأى او درست باشد
دعوايى نسبت به يكى از احكام اجتماعى نزد عالمى مى برند كه با رأى خود حكمى صادر مى كند. پس همان دعوا را نزد ديگرى مى برند كه او درست بر خلاف رأى اوّلى حكم مى دهد. سپس همه قضات نزد رييس خود كه آنان را به قضاوت منصوب كرده، جمع مى گردند. او رأى همه را بر حق مى شمارد .در صورتى كه خدايشان يكى، پيغمبرشان يكى، و كتابشان يكى است، آيا خداى سبحان، آنها را به اختلاف، امر فرمود، كه اطاعت كردند يا آنها را از اختلاف پرهيز داد و معصيت خدا نمودند.
آيا خداى سبحان، دين ناقصى فرستاد و در تكميل آن از آنها استمداد كرده است آيا آنها شركاء خدايند كه هر چه مى خواهند در احكام دين بگويند و خدا رضايت دهد .آيا خداى سبحان، دين كاملى فرستاد پس پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) در ابلاغ آن كوتاهى ورزيد در حالى كه خداى سبحان مى فرمايد: «ما در قرآن چيزى را فروگذار نكرديم
قيامت پيش روى شما و مرگ در پشت سر، شما را مى راند. سبكبار شويد تا برسيد. همانا آنان كه رفتند در انتظار رسيدن شمايند.
.
.
.
.
گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
25 خرداد1397
.
.
.
.
64
سر به هم آورده دیدم برگهای غنچه را
اجتماع دوستان یکدلم آمد به یاد
65
دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر
وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد
66
ز شرم او نگاهم دست و پا گم کرد چون طفلی
که چشمش وقت گل چیدن به چشم باغبان افتد
67
دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
که هر که رفت به آن راه، برنمیگردد
68
نمیگردد به خاطر هیچ کس را فکر برگشتن
چه خاک دلنشین است این که صحرای عدم دارد
69
بزرگ اوست که بر خاک همچو سایهٔ ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد
70
ای کارساز خلق به فریاد من برس
زان پیشتر که کار من از کار بگذرد
71
دولت سنگدلان زود بسر میآید
سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد
72
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
73
مصیبت دگرست این که مرده دل را
چو مرده تن خاکی به گور نتوان کرد
74
درین دو هفته که ما برقرار خود بودیم
هزار دولت ناپایدار رفت به گرد
75
من که روزی از دل خود میخورم در آتشم
وای بر آنکس که نعمتهای الوان میخورد
76
ای که چون غنچه به شیرازهٔ خود میبالی
باش تا سلسله جنبان خزان برخیزد
77
گر از عرش افتد کس، امید زیستن دارد
کسی کز طاق دل افتاد از جا برنمیخیزد
78
قسمت این بود که از دفتر پرواز بلند
به من خسته بجز چشم پریدن نرسد
79
تیره روزان جهان را به چراغی دریاب
تا پس از مرگ ترا شمع مزاری باشد
80
شکست شیشهٔ دل را مگو صدایی نیست
که این صدا به قیامت بلند خواهد شد
81
از جوانی نیست غیر از آه حسرت در دلم
نقش پایی چند ازان طاوس زرین بال ماند
82
از پشیمانی سخن در عهد پیری میزنم
لب به دندان میگزم اکنون که دندانم نماند
83
ز رفتن دگران خوشدلی، ازین غافل
که موجها همه با یکدیگر هم آغوشند
84
قامت خم , مانع عمر سبک رفتار نیست
سیل از رفتن نمیماند اگر پل بشکند
85
تار و پود موج این دریا به هم پیوسته است
میزند بر هم جهان را، هر که یک دل بشکند
86
غافلی از حال دل، ترسم که این ویرانه را
دیگران بی صاحب انگارند و تعمیرش کنند
87
بریز بار تعلق که شاخههای درخت
نمیشوند سبکبار تا ثمر ندهند
88
چون صبح، زیر خیمهٔ دلگیر آسمان
روشندلان به یک دو نفس پیر میشوند
89
عمر مردم همه در پردهٔ حیرانی رفت
عالم خاک کم از عالم تصویر نبود
90
شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست
بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود
91
گر گلوگیر نمیشد غم نان مردم را
همه روی زمین یک لب خندان میبود
92
سراب، تشنهلبان را کند بیابان مرگ
خوشا دلی که به دنبال آرزو نرود
93
در طریق عشق، خار از پا کشیدن مشکل است
ریشه در دل میکند خاری که در پا میرود
94
هیچ کس عقدهای از کار جهان باز نکرد
هر که آمد گرهی چند برین کار افزود
95
به داد من برس ای عشق، بیش ازین مپسند
که زندگانی من صرف خورد و خواب شود
96
سیل دریا دیده هرگز بر نمیگردد به جوی
نیست ممکن هر که مجنون شد دگر عاقل شود
97
بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست
کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود
این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا
ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود
98
به هیچ جا نرسد هر که همتش پست است
پر شکسته خس و خار آشیانه شود
99
چندان که در کتاب جهان میکنم نظر
یک حرف بیش نیست که تکرار میشود
دور نشاط زود به انجام میرسد
می چون دو سال عمر کند، پیر میشود
100
روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان
بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
_خیلی زیبا_
101
نتوان به آه , لشکر غم را شکست داد
این ابر از نسیم پریشان نمیشود
102
رتبهٔ زمزمهٔ عشق ندارد زاهد
بگذارید که آوازه جنت شنود
103
مرا ز روز قیامت غمی که هست این است
که روی مردم عالم دو بار باید دید
104
از قید فلک بر زده دامن بگریزید
چون برق، ازین سوخته خرمن بگریزید
ماتمکدهٔ خاک ،سزاوار وطن نیست
چون سیل، ازین دشت به شیون بگریزید
105
میدان تیغ بازی برق است روزگار
بیچاره دانهای که سر از خاک برکشید
106
زندگی با هوشیاری زیر گردون مشکل است
تا نگردی مست، این بار گران نتوان کشید
.
.
.
.
گردآوری:ابوالقاسم کریمی(فرزندزمین)
سه شنبه 25 دی 1397